وقتی که گراسیان سیوعی، نویسنده اسپانیولی انسان را موجودی می شمارد پیوسته متغییر که هرگز شبیه خودش نیست.
بلکه جانوری افسانه ای است که با تن و پای تناسب خواه و ناخواه قدم در جا پای مونتنی می گذارد و یا ارغنوان غریب پاسکال، از موجود مرکب از پر و بادشاعران بی ثباتی، از مرد صد چهره« تراژدی _کمدی» ها، از زنان دو چهره باله درباری و بالاخره از نمادی استفاده می کند که بیشتر شاعران باروک در آثارشان آورده اند.
این دو نماد، دو شخصیت اسطوره ای یونان قدیم (پروتئوس و سیرسه) نمونه های تناسخ و تغییر چهره خویش با دیگرانند.
قبل از اینکه به ماجرا (پروتئوس و سیرسه) به پردازیم. بهتر است به نمایشنامه های امروزی که در زندگی ما و کودکانمان جریان دارد. نگاهی کوتاه به این انیمیشن و کارتون ها کنیم.
شرک شخصیت دوست داشتنی و بامزه
شرک شخصیت اصلی فیلم است. او با این که یک غول بزرگ سبز وحشتناک است میبالد. او یک شخص گوشهنشین منزوی و باهوش است تا اینکه بهترین دوست خود (خر) را پیدا میکند. در معامله با لرد فارکواد او و الاغ در تلاش هستند که پرنسس فیونا را از قلعهای که او در آن محبوس است نجات دهند. با وجود تفاوتهای آنها شرک و فیونا عاشق میشوند و در انتهای فیلم اول ازدواج میکنند
پرنسس فیونا
پرنسس فیونا دختر شاه هارولد و ملکه لیلیان، شاهزادهای از شهر خیلی خیلی دور است.
او همسر شرک در پایان فیلم اول است.
پرنسس فیونا شاهزادهای زیباست که باغروب آفتاب به یک غول مبدل میشود. در پایان فیلم اول، طلسم او باطل میشود و او برای همیشه به شکل یک غول در میآید.
با تماشای این انیمشن نمونه ای از ویژگیهای ادبیات باروک
۱٫ ابهام
۲٫ تظاهر و تفاخر
۳٫ تناسخ و تغییر چهره
۴٫ مسخ شدن
۵٫ جسمیت بخشیدن به همه اشیاء ، حتی مرگ ( در هم آمیختن مرگ و زندگی )
می توان به راحتی یافت.
دو اسطوره قدیم یونان (پروتئوس و سیرسه)
پروتئوسProteus ، رب النوع یونانی، یکی از «پیران دریا» و فرزند (پوسئیدون و فینکه) که به نوشته بعضی از نویسندگان فرزند اقیانوس و تتوس است.
که کله غول های پدرش را نگهبانی می کند. قدرت تغییر قیافه دارد. که حتی می تواند به صورت آب و آتش در بیاید.
و اما سیرسه Circe زن جادوگر افسانه هومری و دختر هلیوس و یا خورشید است.
در خانه هلیوس خدای خورشید دختری به نام سیرسه به دنیا آمده است. اما سیرسه که چهره و صدایی خداگونه ندارد هیچکدام ازخویشاوندانش به او اعتنا نمیکنند.
چون او نه مانند پدرش قدرتمند و نه مثل مادرش جذابیت محسور کننده دارد.
انزوای بیش از حد سیرسه او را به سوی همنشینی با انسانها میکشاند و باعث می شود قدرتی را کشف کند که برای خدایان ممنوع است:
جادوگری.
جادویی که میتواند رقیبان را به هیولا تبدیل کند و خدایان را به وحشت بیندازد.
بعد از اینکه عشق سیرسه را به سمت طلسم تاریکی سوق میدهد زئوس خشمگین و وحشتزده او را به جزیرهای دور افتاده تبعید میکند. اما سیرسه در این جزیره تنها نیست و قدرتی پیدا میکند که نیروی درونش را بیدار میکند.
در اودیسه می خوانیم که اولیس وقتی قدم در جزیره می گذارد. می بیند که سیرسه همراهان او را که قبلا به جزیره رسیده اند با جادو مسخ کرده و به صورت خوک در آورده است.
اولیس جادوی او را باطل می کند و مجبورش می کند که همراهانش را دوباره به صورت انسانی برگرداند.
قدرت تغییر چهره که در این دو موجود اسطوره ای وجود دارد. ابزاری است در دست شاعران و نویسندگان باروک که به خیال پردازی میدان می دهند و در تجسم این تغییر چهره ها بسیار از آنچه در اسطوره یونانی وجود دارد فراتر بروند.
در آثار باروک، پروتئوس با سیرسه الهه تناسخ دست به دست هم می دهند. پروتئوس آنچه را که سیرسه در مورد دیگران انجام می دهد با خودش می کند.
او سیرسه خودش است، همان طور که سیرسه سراسر دنیا را به صورت پروتئوس عظیمی در می آورد و همه این مسخ با هم، اسطوره باروک را به وجود می آورند.
سیرسه در هم جا وجود دارد، روی صحنه ها و جشن های اروپا. سیرسه یا جای گزینان او یعنی آلکیه، مده ا، کالیپسو، آرمید، ایسمنه، اورفئوس، جادوگران و طلسم کنندگان از همه جا سر در می آورند تا این دنیای بی ثبات را طبق هوس های شان به اشکال مختلف در بیاورند.
سنگ ها می رقصند، کوه ها از هم می شکافند و کشتی نوح از آن ها در می آید، ابرها در آسمان حر کت می کنند. سنگ ها به چهره انسان در می آیند.
دنیای مسخ و تناسخ است که یکی از ویژگی های هنر باروک شمرده می شود.
بی ثباتی اشکالی که از هم می پاشند، تغییر می کنند و به صورت همدیگر در می آیند و همین خاصیت، معاصران این سبک را شیفته می کند.
فرانسیون قهرمان رمان دوازده جلدی شارل سورل که شامل صحنه های مضحکی از زندگی جامعه در دوران لوئی سیزدهم است.
هنگام خروج از یک نمایشل باله خیال می کند که چشم هایش دنیا را عوضی می بیند و می گوید:
« سنگ ها را دیدم که راه می رفتند. آسمان را دیدم که با همه ستارگان در سالن ظاهر شد و ارابه هائی دیدم که در هوا راه می رفتند و فکر می کردم که خود آرگاند افسونگر، این ها را به دنیا آورده است»
آرگاند یا سبرسه یا جادوگران دیگر، فقط در باله دربار نیست که ظاهر می شوند، بلکه نخست در نمایش های روستایی و در شهرها، در جاهای مختلف پراکنده بودند.
از آن جا که سیرسه بدون هیچ مضایقه ای همه هنرهای خود را به کار می گیرد، که در آن فانتزی و مضحکه به حدی می رسد که در کارناوال امکان رسیدن به آن حد وجود ندارد.
الهه افسونگر گوئی تمام نیروی خود را به کار می گیرد که حقیقن را وارونه کند و زیر نقاب ببرد و چند گانه کند و بالاخره موجودات تازه ای بسازد که به دوام آن ها هم هیچ اطمینانی نیست.
همه این چهره های دوگانه، همه این نقابدارها و متلاشی شونده ها، این موجودات افسانه ای که غول می زایند، همه این چهره ها نشانه های هذیان آلود دنیائی هستند در حال تحول، ناپایدار و نامطمئن از هویت خود و پیوسته آماده واژگون شدن.
مرد صد چهره
بوسکال از قول سروانتس میگوید: همهی چهرهها ساختگی است. دیگری میگوید: من نمیدانم که هستم!… و بالاخره سومی میگوید: من در خودم شک دارم
با ابن نمونه ها که می بینیم «من» باروک متغییر و جاری است.
هیلاس
معرف به صد چهره از قهرمانان مرد این دوران است. یکی از قهرمانان داستان شبانی آستره نمونهی مردانهی تصنع و دغلکاری است. « دیان» یکی از شخصیت های آستره وقتی در کنار رودخانه نشسته و چشم به جریان آب دوخته است، میگوید: «همه چیز عوض میشود و باز هم عوض میشود.»
در داستان و تئاتر باروک بین حرکت و تغییر مداوم و ماسک، رابطهی تنگاتنگی وجود دارد.
کوریسکا
زن قهرمان داستان چوپان وفادار گوارینی اثر گوارینی شاعر و نویسنده ایتالیایی نمونهی زنانهی من متغیر است.
او قادر است قلب و چهرهاش، حتا طرز سخن گفتن، خندیدن ونگاه کردنش را هم عوض کند.
او در نبرد با مردان، زن کم حرف و درنده ای است. او متقعد است که:« عشق و وفاداری، حلیه ای است که مردان برای استفاده خودشان ابداع کرده اند. در نتیجه باید آن ها را گول زد، و به جان هم انداخت و بعد دور انداخت»
از این رو دیگر نه از طبیعت اثری می ماند و نه از عشق پاک و بی آلایش و جای آن را مکر و حلیه و کینه و نادرستی می گیرد.
دوران باروک بر دور یک محور حر کت می کند و آن رابطه ظاهر و باطن است.
گذشته از هیلاس صد چهره، قهرمانان دیگر هم در آثار نویسندگان این دوران، در واقع نمونه ای از تاثیر باروک براین بزرگان است.
از آن جمله است آلیدور، فیلیس و دورانت دروغ گو در آثار شکسپیر، بالاخره تیموکرات مشهور که هم خودش و هم دشمن است.
این نقابداران و جادوگران که از قدرت و متخصصان حقه بازی که از قدرت تغییر قیافه و تناسخ بر خوردارند و در نیمه اول قرن هفدهم مایه سر گرمی تماشاگران تئاتر هستند.
با این نگاه تازه آیا می توان گفت:« در انیمیشن های امروزه و حتی در سریال ها نمونه ای از آثار باروک می توانیم به راحتی ببینم»
یک پاسخ