داستان خوب یعنی داستانی که ارزش تعریف کردن را داشته باشد و دنیا بخواهد گوش کند.
گام نخست برای یافتن چنین داستانی، داشتن استعداد است. برای داستاننویسی، باید ذاتاً از این توانایی برخوردار باشید که وقایع را بهنحوی که تاکنون بهذهن کسی خطور نکرده کنار هم بچینید. و بهقول هالیو ویتبرنت در کتاب کوچک و ممتازشان مقداری زیادی عشق به داستان خود ببخشید.
عشق به داستان
این اعتقاد که تنها از طریق داستان میتوانید حرف بزنید، که شخصیتهای داستانی میتوانند «واقعیتر» از مردم عادی باشند، که دنیای داستان عمیقتر از دنیای واقعی است.
عشق بهدرامـعلاقه و گرایش به حوادث و مکاشفات ناگهانی که باعث تغییرات عظیم در زندگی میشوند. عشق بهحقیقتـاعتقاد بهاینکه دروغ هنرمند را فلج میکند، که باید همۀ حقایق زندگی تا مخفیترین انگیزههای خود را مورد پرسش قرار داد.
عشق به بشرـتمایل بههمدردی با کسانی که رنج میکشند، رخنه به درونشان و دیدن جهان از چشم آنها.
عشق به احساسـنیاز به درگیر شدن با احساسات جسمی و از آن مهمتر احساسات درونی. عشق به رویاـلذت از پرواز بربالهای تخیل و سپردن خود به آن.
عشق به طنزـلذت از عامل جبران کنندهای که به زندگی توزان و تعادل میبخشد. عشق به کمالـشور نوشتن و باز نویسی کردن برای رسیدن به کمال مطلوب. عشق به زبیاییـاحساسی درونی که به خوب نوشتن عشق میورزد، از بد نوشتن بیزار است و فرق این دو را میداند.
عشق به خودـقدرتی که نیازی به یادآوری دائم آن نباشد، که شما را از بابت نویسنده بودنتان مطمئن سازد. باید عاشق نوشتن باشید و تنهایی را تحمل کنید.
اما عشق به داستان خوب، شخصیتهای فوقالعاده و دنیایی که ساخته شور، جسارت و قدرت خلاقۀ شماست کافی نیست. هدف شما باید داستان خوبی باشد که خوب هم نقل شده باشد.
درست همانطور که آهنگساز باید براصول ترکیب موسیقی مسلط باشد، نویسنده هم باید در شتاخت اصول ترکیب و ساخت داستان به مقام اسنادی برسد. این مهارت نه عملی مکانیکی است و نه تقلیدی.
بلکه تسلط بر فنونی جمعی است که به کمک آنها میان خود و بیننده نوعی علاقۀ مشترک بهوجود میآوریم.
مهارت یعنی دست یافتن به مجموع ابزارهایی که بیننده را عمیقاً درگیر میکنند. این درگیری را حفظ مینمایند و در پایان به ازای آن به بینندۀ تجربهای تکان دهنده و بامعنا میدهند.
در غیاب مهارت، بهترین کاری که نویسنده میتواند بکند جنگ انداختن به دم دستترین و فوریترین ایدهها و ناتوانی در پاسخ گفتن به پرسشهای هولناکی از این قبیل است: خوب است یا به درد نمیخورد؟ اگر به درد نمیخورد چه باید کرد؟ اگر ضمیر آگاه و هوشیار در برابر این پرسشها حیران بماند سد راه ناخودآگاه میشود.
ولی اگر ضمیر آگاه به کار عینی اجرای فنون و اصول مشغول باشد. افکار خلقالساعه و خودجوش آزاد میشوند. بهعبارت دیگر استادی در فن، ناخودآگاه را از قید و بند میرهاند.
برنامه روزانۀ یک نویسنده چیست
اول وارد دنیای تخیل خود میشوید ودر حالیکه شخصیتها به گفتگو و کنش مشغولاند،مینویسد. و کار بعدی که انجام میدهد. از دنیای خیال خود خارج میشود و چیزی را که نوشته را میخواند، ودر حال خواندن داستان خود را تحلیل میکند. «خوب است؟ کارآیی دارد؟ یا باید نظم تازهای به آنها بخشید».
مینویسد و میخواند؛ آفرینش/ نقد؛ جوشش/ منطق؛ مغز راست/ مغز چپ؛ بازآفرینی/ باز نویسی و کیفیت بازنویسی نویسنده.
امکان رسیدن به کمال، بهمیزان تسلط شما بر فن بستگی دارد، فنی که راهنمای شما در تصحیح کژیهاست.
هنرمند هرگز اسیر سائقههای هوس گونه نمیشود؛ او فن را آگاهانه بهکار میگیرد تا میان غریزه و فکر هماهنگی ایجاد کند.
5 پاسخ
سلام به مریم عزیز
خوندن نوشتههات جدا به من انرزی مضاعف میده اونقدری که دلم میخواست از این عشق نویسنده به بشر به طنز به درام و خیلی چیزهای دیگه بیشتر بگی.
قلمت انقدر پختگی داره که دست آدم میلرزه در برابرش نظری بده.
عالی بود من همیشه از تو خیلی چیزها یاد گرفتم
خوش بدرخشی رفیق شفیق
چقدر ساده و روان از نوشتن برامون نوشتی.
پاینده و موفق باشی مریم جان
بسیار عالی داستان خوب رو برامون توضیح دادی ممنون مریم جان
سلام مریم جان.
من زیاد به مبحث داستان نویسی آشنا نیستم ولی آخرش نفهمیدم، نوشتن داستان یا غیر داستانی یا هر چیزی به استعداد نیاز دارد یا نه؟
داشتن استعداد به همراه تمرین و تکرار