واقعگرایی یا رئالیسم در عرصۀ هنر و ادب به دو معنای عام و خاص بهکار رفته است، بهمعنای عام کلمه به هرگونه هنر و ادب وفادار به واقعیت، واقعگرایی میگویند و این خصوصیت دربعضی آثار خلاقۀ ملتهای هند، چین، مصر، آشور و آثار کلاسیک یونان و روم باستان وجود دارد.
در قصههای متقدم فارسی از جمله در «سمک عیار» گاهی سعی شده که از واقعیات و محسوسات زیاد فاصله گرفته نشود و جزئیات وقایع و حوادث شرح داده شود و به موضوع جنبۀ واقعی داده شود.
واقعگرایی بهمعنای خاص کلمه، مکتبی است که بعد از رمانتیسم در اواسط قرن نوزدهم حدود سالهای ۱۸۳۰ در فرانسه بهوجود آمد و از آنجا به دیگر به دیگر کشورها راه یافت.
پیش از واقعگرایی، رمانتیسم اجتماعی رواج داشت که نویسندگان آن به فردگرایی معمول نویسندگان پیرو رمانتیسم احساساتی کمتر توجه داشتند.
مکتبهای ادبی بسیاری بعد از مکتب واقعگرایی ظهور و غروب کردند، اما این مکتب اعتبار و ارزش خود را طی سالیان دراز محفوظ داشته است و شاهکارهای بسیاری در ادبیات داستانی جهان براساس اصول آن بهوجود آمده و همچنان به وجود میآید.
مکتب واقعگرایی نشان دادن زندگی روزگار خود را مدنظر دارد، برخلاف کلاسیکها که از آثار یونان باستان الهام میگیرند و رمانتیکها که به گذشتگان روی میآورند و به قرون وسطی پناه میبرند و از اجتماع خود غافل میمانند، واقعگرایان جنبههای آشنا و معمولی زندگی را در واقعیت آنها به نمایش میگذارند و وقایع را در متن تاریخی آنها مورد مطالعه قرار میدهند.
هدف واقعگرایی جستوجو و بیان کیفیتهای واقعی هرچیز و رابطههای درونی میان پدیدهای یا پدیدههای دیگر است و در پی اثبات و تحقق آنها؛ از اینرو، کار نویسندۀ واقعگرا عکاسی از واقعیت نیست، بلکه علت وجودی وقایع را نیز منعکس میکند و براطلاعدهندگی و افشاگری اصرار میورزد. گفتهاند که واقعگرایی پیروزی حقیقت واقع برتخیل و هیجان است.
اولین بار ویژگیهای در آثار بالزاک رماننویس فرانسوی خود را نشان داد. بالزاک دیگر نویسندۀ حکایتگری نیست که فقط حوادث را بهصورتی که امکان دارد اشخاص مطلع شنیده باشد، نقل کند، بلکه اخلاقگرایی است که اسرار وجدانها و نیز سازوکار جوامع را میشناسد و ضمناً از یاد نمیبرد که به تحلیل روانشناسانه و شرح جزئیات و بیان دقیق فضا و رنگ بپردازد.
شانفلوری نویسنده فرانسوی در سال ۱۸۷۲ واقعگرایی را چنین تعریف میکند:« انسان امروز، در تمدن جدید.» و در سال ۱۸۸۷ موپاسان نویسندۀ دیگر فرانسوی صورت دیگری از این تعریف را ارائه میدهد:«کشف و ارائه آنچه انسان معاصر واقعاً هست.»
بهعبارت دیگر واقعگرایی تجسم دقیق اشیاء است، آنچنان که واقعاً وجود دارند. در مکتب واقعگرایی خیالبافی و خیالپردازی نیست که در نبوغ نویسندۀ واقعگرا متجلی میشود، بلکه در تجربه و مشاهده و دیدن است که خود را نشان میدهد.
قرن نوزدهم دورۀ تسلط کامل طبقۀ متوسط برجامعه بود. نویسندگانی که از این طبقه برخاسته بودند، در نوشتههای خود به تشریح عوارض تسلط این طبقه و نشان دادن نقاط ضعف و انتقاد از آن پرداختند و از همین جنبه است که واقعگرایی قرن نوزدهم از آن نوع واقعگرایی که کموبیش در قرن هیجدهم رواج داشت و نمایندگان آن نویسندگانی چون دنیلدفو نویسندۀ کتاب روبنسون کروزوئه بودند، مشخص میشود، آثار نویسندگان واقعگرای قرن هیجدهم رنگ انتقادی ندارد و حتی میتوان گفت به علت وضعیت و موقعیت و اوضاع و احوال زمان بیشتر مدافع طبقۀ متوسط است تازه داشت بهوجود میآمد.
در آن نوع آثار، زندگی روحی شخصیت داستان و رابطۀ او با اجتماع، آنگونه که بعدها در واقعگرایی قرن نوزدهم معمول شد، مورد نظر نبود. از این جهت واقعگرایی قرن نوزدهم را واقعگرایی انتقادی نیز نامیدهاند.
آخرین دیدگاهها