شاید شما هم جزء کسانی باشید که قبل شروع آموختن فوتوفن نویسندگی دنبال این سوأل بودید که، برای اینکه نویسنده شوم، باید تحصیلاتم در چه حدی باشد؟
این سوأل دقیق موضوعی بود که من، قبل وارد شدنم به دنیای نوشتن و نویسندگی دنبالش بود. اگر بگویم برای نویسنده شدن تنها نیاز به تجربه دارید و تجربه به نظر من، هم بالاترین سطح تحصیلات است و هم عاملی است که معمولاً نادیده گرقته میشود. البته منظورم از تجربه این نیست که دیوانهوار و بیپروا از جایی به جایی دیگر بپرید یا از عشقی به عشق دیگر.
منظورم از تجربه، توانایی اندوختن تجربه از دل رویدادهایی است که برایتان اتفاق افتاده است. توانایی دریافت حسی هیجانانگیز از کوچکترین رویدادهای زندگی است؛ درست مثل پیادهروی زیر باران. ماجراجویی و احساس هیجان خصلتی است که بسیاری از نویسندهها ندارند، البته هر کسی میتواند آن را در خودش بهوجود بیاورد.
خیلی از نویسندگان تازهکار، برای یافتن ایده و موضوع داستان ساعتها به در و دیوار خیره میشوند و منتظر معجزۀ میمانند. و این نکته را فراموش میکنند که برای نوشتن باید دل به دریا زد و شروع به ماجراجویی کرد. تقریباً همه نویسندهها، از دانته تا همینگوی به قابلیت ماجراجویی عجیبوغریب ذهنی را داشتهاند.
این چنین کسانی حتی که در تنهایی در اتاقشان پشت میز مینشستنند، میتوانستند احساس زندگی و پویایی خارقالعاده را به دیگران منتقل کنند. به همین دلیل ما آنها را آدمهای میبینیم که انگار رویدادهای مهم فقط برای آنها رخ میدهد.
برای اینکه متوجه شویم چهچیزی باعث میشود یک تجربه برای کسی تا بیشترین حد هیجانانگیز باشد و برای دیگری به شدت خسته کننده و ملالآور،بیایید برگردیم به پیادهروی در زیر باران.
کافیست که نوع نگاه خود را تغییر دهیم. وقتی ما همهچیز را براساس راحتی و خوشی، یا سختی و غم میسنجیم فراموش میکنیم که میان این اتفاقات چیزهای باارزشی میباشد که از دید ماجراجویی ما پنهان است.
تفاوت اساسی میان کسی که زندگی یکنواختی دارد و کسی که برای ماجراجویی مستعد است، در همین نکته نهفته شده، نویسنده واقعی کسی است که همهچیز را مشاهده میکند، و البته بهطور ویژهای هم خودش را.
بیشتر ما خیلی محتاطانه زندگی میکنیم و کارمان را آنقدر ارزشمند نمیدانیم که خودمان فاش کنیم. زندگی باید آموزشی مدام برای نویسنده باشد. او باید یاد بگیرد که هر لحظه از زندگی را بقاپد. اگر ما خیلی محتاطانه و محافظت شده زندگی کنیم و فقط با راحتیها در ارتباط باشیم، خودمان را از نیمی از جریان زندگی محروم کردهایم.
یک شیوهی خوب برای اینکه ببینیم آیا داریم تبدیل به یک نویسندهی ذاتی میشویم یا نه، همین است. بیایید دفعهی بعد که در باران گرفتار میشویم، ببینیم آیا دلمان میخواهد به خاطر زحمتی که برایمان ایجاد میکند، از آن ابراز نفرت کنیم یا با لذت احساس برخاسته از قطرهقطره افتادنش را روی صورت و دستهامان بررسی کنیم.
چنین ترتیبی مهم است. همـبه نوعیـنوشتن است، هم بهدست آوردن ابزار و هم یادگرفتن فوت و فن. مهمتر از همه اینکه این ترتیب اگر بهدرستی مورد استفاده قرار بگیرد، به نویسنده دانشی درست دربارهی خودش و دیگران میدهد و کمکش میکند که انگیزههای واقعی گسترهی وسیعی از تصمیمها و تغییرهای آدمی را درک کند.
همهی ما زیر پوستههای پیش داوری، ارزشهای نادرست، بیهودگی و عقاید خودبینانه پنهان شدهایم. وقتی بتوانید جای ناراحت شدن فکر کنید، عناصر حیاتی را برای تبدیل شدن به نویسندهای خوب در اختیار خود قرار خواهید داد. یادتان باشد هیچکس دیگر نمیتواند واکنشی مثل واکنش شما را به باران داشته باشد.
به نویسندگان تازهکار و جوان توصیه میشود که برای رشد و تربیت این توانایی با صداقت تمام یادداشتهای روزانهشان را بنویسند. بدون اینکه فکر کنند شخص دیگری آن را خواهد دید و احساساتشان، مشکلاتشان، عواطفشان، واکنشهاشان، فکرهای پراکندهشان، وسوسههاشان و کشمکشهای شخصیشان و رویاهاشان را تمام و کمال در آن بیان کنند.
نوشتن صادقانه یادداشتهای روزانه به ما اجازه میدهد که پردهی ضخمیمی را که روی اندیشههامان کشیده شده، پاره کنیم. فرایند خلق خیلی عمیقتر از آن است که بیشتر ما بتوانیم آگاهانه درکش کنیم. باید تا جایی که میتواند با حقیقت تنظیم و میزان شود تا حقیقیترین آثار بهوجود بیایند.
آخرین دیدگاهها