یکی از دوستان نویسنده، در کارگاه نویسندگی درباره داستانی که نوشته بود، صحبت میکرد و حس خود را موقع نوشتن داستانش نقل میکرد. او میگفت: هر موقع میخواست داستانی را بنویسد؛ نمیدانست چه موضوعی را انتخاب کند و درباره چهچیزی بنویسد.
این سؤالی است که برای خیلی از ما نویسندههای تازهکار پیش میآید که چگونه داستان خود را انتخاب کنیم و دربارۀ چه چیزی بنویسیم. و به احتمال زیاد به شما هم پیشنهاد شده است که درباره چیزی بنویسید که آن را میشناسید.
دوستانی که در کلاسهای داستاننویسی شرکت میکنند. اغلب به دنبال جواب این سؤال هستند که داستان خود را براساس چه موضوعی انتخاب کنند. بهترین توصیه این است: داستانی را انتخاب کنید که پیوند عاطفی محکمی با آن دارید.
بیشتر ما به این دلیل داستان میخوانیم که چیزی را در درون مایه آن احساس کنیم. امروزۀ ما آموختهایم که احساسات خود را زیر پا بگذاریم و حتی آموزش دیدهایم که به جای احساسات خود، فکر کنیم و با منطق و فکر خود عمل کنیم. این گرایش باعث نوعی عدم توازن فردی و جمعی شده است.
در نتیجه، پسزمینه یا محل مناسب یا نامناسب برای وقوع حوادث داستان به این دلیل انتخاب میشود که امکان احساس کردن را فراهم کنیم. خواندن یک کتاب یا یک فیلم فرصت خوبی برای اینکار است.
کتابها تنوع زیادی دارند و میتوانیم در میان صفحات کتابها برای تجربۀ احساس خشم، نفرت، وحشت، قدرت، تحریک جنسی، عشق رومانتیک و غیره دست به انتخاب زد.
وقتی شروع به شناخت خود میکنید، تا خودتان را بهخوبی بشناسید آن موقع خواهید دانست که دربارۀ چه چیزی بنویسید. وقتی متوجه شوید که کدام حس، حالتان دگرگون میکند و چه چیزی درون شما را تکان میدهد آن موقع است که همان حس درونی شما، شروع میکند به داستاننویسی و نوشتن یک متن با احساس دربارۀ فساد سیاسی یا سازمانی، سوءرفتار با کودکان، عشق ناممکن، و یا جستجوی خدا.
وقتی شروع به نوشتن متنی میشوی که در آن احساس شدید و پرشوری دارید، خواننده و بیننده متن شما، هم آن احساس را خواهد فهمید و با آن حس همذاتپنداری میکند. با فن است که الهامات خام اولیه به هنر بدل میشود، اما داستانگوی از درون آغاز میشود و به همان اندازۀ که بخشی از گذشته ماست بخشی از ساختار ژنتیک ما را نیز تشکیل میدهد.
داستانهایی که براساس فرمولها نوشته میشود به ندرت پیش میآید که احساسات ما را تکان دهد و لذا با شکست مواجه میشود. این نوع داستانها پیش از حد کلیاند و به آدمهای خاص نمیپردازند. به همین دلیل است که داستانهای واقعی از چنین محبوبیتی برخوردارند.
واقعی بودن داستان و دانستن این که واقعاً برای کسی اتفاق افتاده، به این معناست که میتواند برای ما هم اتفاق بیفتد. با انتخاب داستانی که شما را تکان داده است، میتوانید دیدگاه خود را بیان کنید این درست کاری است که در داستانهای بزرگ اهمیت بسزایی دارد.
دیدگاه شما به موضوع و احساستان در نوشتن داستان تبدیل به صدایی یکه و یگانی میشود و رابطۀ شخصی شما را با مواد و مصالحـیا به عبارتی، احساس شما را نسبت به شخصیتها، داستان و مضمونـباز میتاباند. بهاین ترتیب، فلسفه و ارزشهایی که مؤلف به آنها باور داردـقطع نظر از موضوعـدر داستان آشکار میشود.
با اینکه لزومی ندارد داستان منطبق بر جزءجزء زندگی نویسنده باشد، اما درگیری عاطفی نویسنده با موضوع و شخصیتها باعث میشود داستانش واقعی جلوه کند. عواطف اخذ شده از تمام آن چیزهایی که با آنها زندگی کردهایم و احساسات پرشوری نسبت به آنها داریم، مخزنی غنی است که هر نویسندۀ خوبی از آن بهره میگیرد.
در نتیجه کافی است به یاد داشته باشیم که موفقیت داستان شما در نهایت منوط بهقدرت عاطفی آن است. در داستانهای بزرگ، اتفاقی که میافتد مهم نیست. مهم تأثیری است که آن اتفاق بر شخصیت اصلی داستان و روابط او میگذارد و در نهایت وی را از درون متحول میکند.
یک پاسخ
مطالبتون عالیست