
مشت زدن ممنوع
اتاق تاریک و مردهای که با انعکاس نور مهتاب به آیینه با نور کم جان میگرفت پناهگاهم بود. روی تخت نشستم وتکیه به دیوار زدم.
اتاق تاریک و مردهای که با انعکاس نور مهتاب به آیینه با نور کم جان میگرفت پناهگاهم بود. روی تخت نشستم وتکیه به دیوار زدم.
روز تولدم وقتی خواستند ریشۀ نرم و نازکم را به تنۀ چوبی باریک و دارازم پیوند دهند نوار فلزی محکمی به دورم آویختند. قلادهای که
کلید را داخل قفل در چرخاند. در تاریکی وارد اتاق خواب شد. کیفش را گوشه تختخواب پرتاب کرد و لبه تخت نشست. ضعف و ناتوانی
بیش از ده بار بود که پردههای تمام اتاقها را وارسی کرده بود. مثل پیرزنی شده بود که آلزایمر گرفته باشد و نگران این بود،
چشم که باز کردم. هوا گرگ و میش بود. اتاق پنج تختخواب، که در کنار همه به حالت اتوبوسی صف کشیده بودند. توی رختخواب به
ساعت ۸ صبح، ۱۵ تیر ماه بود. آماده شدم تا با مامان برای گرفتن کارنامه به مدرسه برویم. با اینکه اول صبح بود. ولی هوا
این چند ماه هر روز ضعیف و لاغرتر میشد. دو هفته میشد که میل به غذا خوردن نداشت. به زور قطره چکان و دستمال مرطوب
آخر آبان ماه بود. ساعتی از شب میگذشت. شبی تاریک و سرد، خیابان شوش آسپاس بالا و پایین میکردم. قبل بیرون زدن از خانه دو
صدای ناله ای می شنیدم. صدای ناشی از درد و ناتوانی موجودی بی پناه، موجودی که به طرز فجیع مورد آزار و اذیت قرار
داخل گوشش مورمور شد. دستی به صورت و گوشش کشید. و صورتش را در بالشش فرو برد. حس کرد روی بازوی لختش حشره کوچکی حرکت
کلیه حقوق متعلق به وبسایت مریم حسنلو می باشد.
آخرین دیدگاهها