نقد داستان یک تکه سنگ رو از نگاه خودم با توجه به اموختهها و احساس و ادراکم یا به قولی همان رویت، خدمت شما سروران گرامی عرض میکنم.
داستان یک تکه سنگ داستانی که راوی سوم شخص محدود به ذهن داشت.
زمان داستان زمان حال بود جایی که ننه مریض بود و گلی بالای سرش نشسته و چشمهاشو با چای شب مونده میشست گاهی با ننه حرف میزد. گذشتهی دور زمانی بود که گلی کوچیک بود مورد آزار از طرف ننه قرار میگرفت و پدرش صالح زنده بود و علی خاطرخواه گلی بود. گذشته نزدیک زمانی که صالح طلاقشو از علی میگیره و ننه بعد فوت صالح شاطر میشه رضا برای درس خوندن رفته شهر و زن شهری گرفته.
داستان شش کاراکتر داشت اولی گلی بود که راوی به ذهنش نفوذ میکرد و با تداعی چیزها اون یاد گذشتهی دور و گذشتهی نزدیک میانداخت. گلی نماد جنس مونث و یک دختر که همه جوره مورد ازار و ظلم و تبعیض جنسیتی واقع شده.
ننه که راوی به ذهن اون هم نفوذ میکرد و یاد رضا میانداخت و رفتاری که با گلی داشت. ننه نماد تمام زنهایی که نسبت به هم نوع خودشون دید خوبی ندارن مردها رو برتر از خودشون میبینن همون دیدی پوسیده و قدیمی که از گذشته با خودمون یدک میکشیم.
صالح که پدر گلی بود مرد خدا ترسی بود و عادل. مردی که دیدش به جنس مونث و مذکر دید انسانی بوده و خارج از همه تبعیضات جنسیتی که در خونهاش وجود داشته تلاش میکرده گلی رو راضی نگه داره و عدالت رو براش اجرا کنه.
خوب که فکر میکنیم میبینیم داستان یک تکه سنگ داستان خانوادهای هست که با همه ی جوانب اش دقیقا همان جامعهی امروزی ما نسبت به تبعیضات جنسی موجود و دیدگاههای افرادش هست. همونجور که در جامعه ظلمی که به جنس مونث نسبت به همین مونث بودنش وجود دارد و افرادی که خواهان عدالت و دیدگاه انسانی هستند اما تلاششان دقیقا به همان اندازهی صالح است گاهی خنثی کننده ولی کافی نیست.
رضایی هم وجود دارد همان که در کفه ترازوی ننه سنگینی به سمت ان است رضایی که فقط به خاطر مذکر بودنش باعث وجود نا برابری در برابر گلی شده ولی با گلی مهربان است حتی از همان نخودچی کشمش هم که اینجا سود بهره مد نظر بوده گلی را بینصیب نمیگذارد.
اما علی نماد مردهایی است که به عمد و خواست و اراده با خودخواهی خودبرتر بینی با فریب اونجا که شاهد کتک خوردن گلی بود و به دروغ گفت میام دوباره از ننهخواستگاریت میکنم، همه جوره به جنس مونث ظلم روا میدارند اینها که عشقشان حقیقی نیست ابرویشان مهم است حتما باید برایشان سودی و منفعتی وجود داشته باشد که اگر نباشد اگر بچه ای نباشد گلی را راحت فراموش میکند و کتکش میزند و طلاقش میدهد و بعد طلاق هم باز به فریب دادن ادامه میدهد مردی دهن بین و فریب کار.
نویسندهی عزیز با استفاده از حلقههای تداعی به گذشته دور و گذشتهی نزدیک فلش بک میزند. این حلقه های تداعی مورچه ها و قران و خود ننه بود. اینقدر ننه در ذهن گلی نزدیک رضا بود که هر بار اون رو میدید یاد رضا میوفتاد و ظلمی که با وجود رضا ننه بهش روا داشته.
اما ننه در داستان دچار تحول شد از کاراکتری که تعریف کردیم فاصله گرفت اما کجا انهم دقیقا لحظهای که فکر میکرد رضا را مورچهها خوردن یا قراره وبا بیاد و کسی هم جز گلی کنارش نیست اونجا تازه گلی رو دید. شاید به ذهن بیاد که ظالم هر وقت ناتوان باشه و خودش رو لبهی سقوط ببینه دست دچار تحول میشه و تازه اونجا دست از این ظلمی که میکرده بر میداره.
در داستان یک تکه سنگ در زندگی گلی سه مرد وجود داشت که همگی هم به گلی محبت میکردند صالح که مرگ اون رو از گلی گرفت برادرش رضا که به شهر رفته بود و تقریبا خانواده را فراموش کرده بود و علی که خاطر خواهش بود اما طلاقش داد. اما ننه با ان همه تبعیض جنسیتی تا اخر عمرش با گلی بود جالب بود که گلی در تمام مدت زندگی اش حتی زمانی که از ننه کتک میخورد یا از علی، باز حاضر به ساکت ماندن و ادامه دادن زندگی با انها داشت شاید به خاطر این بود که موجود ضعیفی بود و یک شخصیت وابسته داشت و حتی این ظلمی که بهش میشد را پذیرفته بود و باهاش زندگی میکرد. اونجا که ننه بعد فوت صالح به شاطری پرداخت و نون توی تنور سفت و سیمانی میزد نشون میده زنهایی که وابسته هستن بعد از، از دست دادن تکیه گاهشون رو به پختگی میرن و زندگی از اونجا براشون سخت میشه اینطور حتی به ذهن میاد که تحولات در ننه از این نقطه شروع شده باشه.
اونجا که نوشته بود از کوه قارچ میکندن اگر با شناخت مراحل رشد و پرورش قارچ اشنا باشیم یا مثل من تحقیق کنید میفهمیم قارچ محیط مرطوبی میخواد تاریک و نمور از اونجایی که روی کوه رشد کرده تصویر یک کوه جنگلی را در ذهنم ایجاد کرد.
ننه در اخر داستان دچار تحول شد اون از شخصیتی که داشت فاصله گرفت و نویسنده با ظرافت نشون داد که اون دیدگاهی که نسبت به گلی داره حالا نسبت خودش هم داشته و در اخر داستان نشون داد اونجا که گفت حلال کن سنگ منم و شاید اون قسمت هم که گلی گفت نه ننه من سنگم با هیچ چیز هم عوضش نمیکنم نویسنده نشون داد گلی و گلیها در جامعه این تبعیضهای جنسیتی رو از نزدیکانشون دیدن و پذیرفتن هر چند که ذهنش دائم اونها براش تداعی میکرد.
و در اخر سنگ، این سنگ در داستان چند جا امده بود یکی سنگی که صالح به ان در لحظهی مرگ تکیه داده بود و یکی سنگی که ننه ارزو میکرد به جای گلی خدا بهش میداد، یک جا هم ننه خودش را سنگ میبیند و یک جا هم گلی میگوید او سنگ است و با هیچ چیز عوضش نمیکند، اینطور به نظر میرسد این سنگ گاهی تکیه گاه است گاهی یک شیئ بیارزش و بی خاصیت ولی جالب اینجا بود که هم صالح موقع مرگ به ان تکیه داشت و هم ننه سنگ که هما گلی بود در کنارش حضور داشت و به ان تکیه کرده بود.
اخر داستان هم کسی به در کوبید هم میتونه نشونهی مردن ننه باشه هم اومدن رضا بستگی داره خواننده به خودش رجوع کنه و به اعتقادات خودش برسه و این موضوع رو قبول داشته باشه که قاصدک به دست خدا رسیده و خدا دعاها رو میشنوه یا نه چون در پی داستان حتی گاهی حس میشه انگار خدا نظری به گلی نمیکنه و خدای این جنس نیست همه چیز را برای رضا میخواهد این گلی است که دختر است این گلی است که کتک میخورد این گلی است که نازا میشود و این گلی است که میشنود باید با هوو زندگی کند اما اسم طلاق را نیاورد .
در کل داستان تماما پر از نکته است و خواننده را از هر جهتی به همزادپنداری دعوت میکند.
ممنون از وقتی که برای خوندن این متن گذاشتید.
نقد از سارا پیوندی
آخرین دیدگاهها